جام کوردی - ماه مه سال ۲۰۲۳ بود که به همراه (۲۳۳) نفر از خانواده‌های قربانیان انفال، به شهر سماوه و قلعه‌ی (نگره‌سلمان) در جنوب عراق سفر کردیم. این سفر به منظور گرامیداشت روز ملی گورهای دسته‌جمعی عراق بود که هر سال در تاریخ ۱۶ مه برگزار می‌شود.

در طول مسیر (۶۲۰) کیلومتری از گرمیان تا بیابان‌های عرعر و قلعه‌ی نگره‌سلمان، شاهد ده‌ها داستان تراژیک و مصیبت‌بار از دوران حملات انفال و به‌ویژه روزهای اسارت در زندان مخوف نگره‌سلمان بودم.

تمام آن جمعیتی که از کردستان به سوی جنوب به راه افتاده بودیم، شبی را در قلب بیابان و در میان گورهای دسته‌جمعی به صبح رساندیم. من همیشه آن شب را به (مشاهده‌ی قیامت) توصیف می‌کنم. درد و رنجی که در چهره و کلام آن زنان، مردان و جوانان بازمانده از انفال دیدم و شنیدم، تنها توسط خودشان قابل درک است.

روز بعد، همزمان با طلوع آفتاب، به سوی (قلعه‌ی نگره‌سلمان) حرکت کردیم و در ساعت ۱۰ صبح، مراسم یادبود برگزار شد. من (به عنوان یک روزنامه‌نگار) این فرصت را غنیمت شمردم تا گوشه و کنار این قلعه را که یکی از هولناک‌ترین زندان‌های رژیم سرنگون‌شده‌ی بعث بود، ثبت و ضبط کنم. در کنار شماری از بازماندگانی که در سال ۱۹۸۸ در آنجا زندانی بودند، به داستان‌های دردناکشان گوش سپردم و آن‌ها را ثبت کردم.

حجاج (عجاج احمد بدران التکریتی)، آن شخصیت ستمگری بود که نامش پیوسته بر زبان تمام خانواده‌های قربانیان انفال که داستان‌هایشان را برایم بازگو می‌کردند، جاری بود. برای منی که پس از (۳۵) سال از جنایت انفال، با شنیدن وصف ستمگری‌ها و اعمال شنیع و غیرانسانی (حجاج)، بدنم به لرزه می‌افتاد، می‌توان تصور کرد که خود قربانیان این جنایات چه احساس و حالی داشته‌اند!

فضیلە، یکی از زنانی بود که بخشی از سرگذشت خود را برایم روایت کرد. او به همراه مادر، برادر، خواهر و بستگانش از گرمیان انفال شده و برای چندین ماه در نگره‌سلمان زندانی بود. او با جزئیات دقیق و در همان تالارهای زندان، تصویری از آن ستم را برایم ترسیم کرد. از (حجاج) چنین گفت: در مرکز زندان، مکانی برای اجرای مجازات‌های حجاج تعیین شده بود. او به‌ویژه دخترانی را که به خواسته‌های پلیدش تن نمی‌دادند، در آنجا شکنجه می‌کرد. آن‌ها را به آن مکان می‌آورد و هر نوع شکنجه و مجازات غیرانسانی را که به ذهنش می‌رسید، بر سرشان پیاده می‌کرد. فضیلە خود شاهد این رویدادها بوده است!

او می‌گفت: "اتاق حجاج در طبقه‌ی بالای قلعه بود. او مدام در راهروها، تالارها و اتاق‌های قلعه پرسه می‌زد و زندانیان را آزار می‌داد. هر کار ناشایستی را انجام می‌داد. انواع ستم و شکنجه را می‌آزمود و هوس‌رانی‌های خود را با دختران کُرد انفال‌شده و اسیر در قلعه، با زور و نمایش قدرت ارضا می‌کرد!"

"حجاج و سگ سیاهش در نگره‌سلمان"، این دو نامی بودند که همواره بر زبان فضیلە و دیگر بازماندگان کُرد انفال‌شده جاری بود. حجاج تا جایی که می‌توانست به کُردهای انفال‌شده ستم می‌کرد و هرگاه یکی از زندانیان (بزرگسال، جوان، پیر یا کودک) زیر شکنجه یا از گرسنگی و تشنگی جان می‌سپرد، حجاج به مردانش دستور می‌داد که او را به بیرون قلعه ببرند و به دور بیندازند! آنگاه، پس از حجاج، نوبت (سگ سیاه) بود تا کار او را تمام کرده و پیکر آن شهید انفال‌شده‌ی کُرد را تکه‌پاره کند!

فضیلە خود داستان برادر کوچکش را برایم بازگو کرد که از گرسنگی در زندان جان باخت و سپس منظره‌ی (سگ سیاه) را دید که بر سر جنازه‌ی او ایستاده بود!

این داستان‌ها را تاریخ ثبت کرده است. امروز، پس از  سال ها از آن جنایت و ستم و جبروت حجاج، سرانجام او دستگیر شده و فضیلە و دیگر خانواده‌های قربانیان انفال، او را به دادگاه کشانده‌اند.

*استاد دانشگاە پلیتکنیک گرمیان